یکی بیاید دلش بسوزد برای من ...
اصلا یکی بیاید دستم را بگیرد ببرد ولم کند اطرافِ تابلوی به مشهدِ مقدس خوش آمدید !
به خدا بقیه ی مسیر را خودم بلدم ...
+ اگه یه نفر بیاد خواستگاریتُ بگه قصد شهادت داره و دیر یا زود میره ، قبولش میکنی ؟؟
_ آرههه باباااا ، کلی از پولایی که بهمون میدن استفاده میکنم .. تازه بچه هامم در آینده سهمیه دانشگاه دارن !
+ ......... :)
+ مکالمه ی بنده (+) و یک دوست (_) ...
+ همه ی تعبیرش از همسر ِ شهید شدن فقط همین بود !
به جز یک لبخند ِ تلخ کاری از دستم برنیامد ...
چقدر همه پولکی شده اند ... چقدر دلم میگیرد از دوست های مثلا مذهبی ام !
+ داشتن ِ شخصی که سودای شهادت داشته باشد دُرّ گرانیست که به هرکس ندهندش ! لیاقت میخواهد ...
اینجاست که شاعر میگه :
عشق را خواهی بسنجی عهد و ایمانش بسنج
آن که پای دینِ خود جان میدهد عاشق تر است ...
+ چقدر دارم عوض تر میشوم ...
وقتی اسمم در نیامد ، قهر کرده بودم !
بدونِ اینکه حواسم باشد هیچ پدری طاقتِ قهرِ دختر ندارد ...
ناز دخترش را خرید ؛
بابا حسین ...
بعد از کلی کلنجار رفتن با دست ِ دلم آمدم که بنویسم!
ولی اینکه از چه و از کجا را هنوز نمیدانم ...
هنوز هم روزهایی که گذشت و جایی که رفتم را هضم نکردم
هنوز هم از خودم میپرسم کجا بود ؟!
هنوز هم مثل همان اولین بار ِ خیره شدنم به گنبد طلایش لکنت میگیرم و قفل میشوم ..
هنوز هم به یاد ِ اولین نگاه به شش گوشه ؛ ......
آخ ...
من دارم برایت پر پر میشوم ارباب ..
+ بشنوید ..
+ مینویسم ... کم کم ...