... پرواز تآ تو باید

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

به تک تکِ اشک هایی که ریختم و ضجه هایی که زدم

به شوق و اشتیاقم برای دیدنت و بی قراری های هرشبم

به همان تلفنِ رویایی ِ دمِ ظهر

به بدو بدو کردن در مسیرهای تکراری و طولانیِ کارهای اداری

به پاهای پر از درد و لب های خشک ِاز فرط تشنگی

به خستگیِ احلی من العسلِ هفته های پر از رنجِ دویدنُ دغدغه ی شدن یا نشدن

به داغِ اربعینی نشدنِ نقش بسته روی دلم

به دعای ِسرِ تحویل سالِ فاطمی ُ اطمینانم به روا شدنش قسم ؛

میدانستم می خـَری ام ...

بلاخــره کـربلایــی شدم .. !


+ 18 روز ...

  • کبوتـر :)

اینکه بگویم امروز یکی از بهتر ترین بیست و دومِ بهمن های زندگی ام بود ، اصلا چاخان نیست !!

تا حدی که حتی این سوزش گلو و گرفتگی صدایم از فرطِ فریاد زدنِ شعار ها را هم دوست میدارم :))

تا حدی که دلم نمی آمد از تک تکِ فسقلی های پرچم به دست عکس نگیرم :)

تا حدی که سرمای هوا و یخ زدگی دست هایم هم جلودارِ مشت کردنُ بیرون از جیب ماندن نبود !

فقط این وسط یادِ ظهر 22 بهمنِ 61 و کانال کمیلُ حنظله و یک دوستِ شهید دست از سر دلم برنمیداشت...


+ تولد ِ شهادتت مبارک ، علمدار ِ کمیل ...

  • کبوتـر :)

نمیدانم چرا این روزها نوشتنم نمی آید !

انگار دستِ دلم هنوز به آب و هوای غربت عادت نکرده ...

مینویسم ..

شاید زود .. شاید دیر .. :)

  • کبوتـر :)

غربت هم اگه خوب بهش نگاه کنی میتونه" :)) "باشه !

مهم اینه تو سختی ها لبخند به لبت باشه وگرنه تو خوشی که همه لبخند میزنن ...


  • کبوتـر :)

اینکه هی بنشینم پای چمدانُ هی غیژ غیژ زیپش را باز و بسته کنم ؛

اینکه با بغض از در و دیوار های اتاقم و خانه و تک تکِ گل های باغچه جانمان دل کندم ؛

یعنی یک جای پایِ دلم می لنگد ..

چقدر این ساعت های آخر با همیشه برای دلم فرق داشت ..

چقدر متفاوت بود هق هق هایی که پشتِ قهقهِ های خواهرانه ی یواشکیِ نصفه شبی قایم کردم ...

چقدر سخت دل که نه ؛ جان کندم از تمامِ خیابان های شهرَم

چقدر سخت بغض نگه داشتم و جلوی انفجارم را گرفتم !

هووووف

این دو دو چی چیِ غربت دارد گوشم را کر میکند ...


94/11/5 

21:28 ...  و چشم هایی که روی هم نمی آیند ...



+ گفته بودم با قطار این بار خواهم رفتُ من ؛

مانده ام باید چطور این چرخ را پنچر کنم ...

  • کبوتـر :)

چند ساعت بیشتر نمانده ؛

تا غربت ...!

  • کبوتـر :)