به تک تکِ اشک هایی که ریختم و ضجه هایی که زدم
به شوق و اشتیاقم برای دیدنت و بی قراری های هرشبم
به همان تلفنِ رویایی ِ دمِ ظهر
به بدو بدو کردن در مسیرهای تکراری و طولانیِ کارهای اداری
به پاهای پر از درد و لب های خشک ِاز فرط تشنگی
به خستگیِ احلی من العسلِ هفته های پر از رنجِ دویدنُ دغدغه ی شدن یا نشدن
به داغِ اربعینی نشدنِ نقش بسته روی دلم
به دعای ِسرِ تحویل سالِ فاطمی ُ اطمینانم به روا شدنش قسم ؛
میدانستم می خـَری ام ...
بلاخــره کـربلایــی شدم .. !
+ 18 روز ...