... پرواز تآ تو باید

اینکه هی بنشینم پای چمدانُ هی غیژ غیژ زیپش را باز و بسته کنم ؛

اینکه با بغض از در و دیوار های اتاقم و خانه و تک تکِ گل های باغچه جانمان دل کندم ؛

یعنی یک جای پایِ دلم می لنگد ..

چقدر این ساعت های آخر با همیشه برای دلم فرق داشت ..

چقدر متفاوت بود هق هق هایی که پشتِ قهقهِ های خواهرانه ی یواشکیِ نصفه شبی قایم کردم ...

چقدر سخت دل که نه ؛ جان کندم از تمامِ خیابان های شهرَم

چقدر سخت بغض نگه داشتم و جلوی انفجارم را گرفتم !

هووووف

این دو دو چی چیِ غربت دارد گوشم را کر میکند ...


94/11/5 

21:28 ...  و چشم هایی که روی هم نمی آیند ...



+ گفته بودم با قطار این بار خواهم رفتُ من ؛

مانده ام باید چطور این چرخ را پنچر کنم ...

  • کبوتـر :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی