... پرواز تآ تو باید

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

مسیر اتاقم تا آشپزخانه را برای خوردن ِ یک عدد مُسکّن طی میکنم و از جلوی تلویزیون رد میشوم

خیلی اتفاقی چشمم میُفتد به قاب ِ شیشه ای اَش

خیلی اتفاقی کانال هم همانی بود که باید می بود!

ناخواسته پاهایم شل میشوند و دو زانو میُفتم روی زمین

مات و مبهوت زل زدم به صفحه و یک بغضِ صدا خفه کن نشسته توی گلویم و اشک ...

فقط آه بود که میکشیدم با همان وای گفتن هایی که مختصِ خودم هستُ کسی بلدشان نیست .

پیاده روی شروع شده و قدم ها تند و تند برداشته میشوند برای رسیدن به عشق...

و یک عدد حسرت به دل ِ طلبیده نشده ی هـِی مُسکّن خور ِ درد ِ فراق کشیده ی حرم ندیده هر روز فقط اتاقش را تا آشپزخانه پیاده روی میکند !

آنقدری غرق در تماشایِ شان میشوم که اطرافم را نمیفهمم و خارج میشوم از محدوده ی زمان و مکان

تا حدی که چند بار میپرسم ، کسی به من چیزی گفت؟ گفتید چیزی بیارم؟کسی منُ صدا کرد؟!

و نگاه های مبهوتانه ای که نظاره ام میکنند ...

حالا هر روز راس ِ همان ساعت ِ اتفاقی مینشینیم رو به روی مستطیل جادویی ای که آن قدم ها را به رخم میکشد ...

دیگر این مُسَکن ها دردی از سر ِ من دوا نمیکنند

کسی چایِ موکب سوغاتی نمی آورد؟ ...

  • کبوتـر :)

دختـر باشی

بابایـی هم باشی

سـه ساله هم باشی

کـُتـک هم بخوری

دامنت هم آتش بگیرد

گوش هایت را هم برای به یغما بردن ِ گوشواره هایت بدَرَند

به اسارت هم بروی

کنجِ خرابه به جای غذا تازیانه هم بخوری

هـمـه ی این ها را می شود تحمل کرد ؛

لامذهب ها دختـر را چه به دیدن ِ ســر ِ بـابـا ؟!

واااااای از دلت رقـیـه ...



+ دختر باشی ُ روضه ی خرابه بشنوی ُ نپاشی از هم ؟!

بشنوید ...

  • کبوتـر :)

این روزها تنها درگیری ِ ذهن یک کبوتر چه میتواند باشد؟!

این که هر روز بال و پر بسته زل زده باشد به گذرنامه ای که هنوز به کار نیامده ، انقضایش گذشت..

یا کز کرده باشد گوشه ای و نوای تزورونی گوش کرده و اشکی شده باشد

یا اینکه دغدغه ی کوچ از این سرما به آن حرارتِ جگر سوز امانش را بریده باشد

یاهم اینکه مثل هرسال دیگر با یک بال شکسته نشسته باشد منتظر خداحافظی ِ دوست و آشنا و التماس دعاهای زورکی ..

یا مثلن چشمهایش را بسته باشد و درخیال خودش را زده باشد به کوچه ی علی چپ که نه! به شارع بین الحرمین..

راستی!

بین الحرمین هم کبوتر دارد ؟.....


+ کسی چه می داند که چه دردی دارد کبوتر باشی و بالت شکسته باشد !

آخ ...

  • کبوتـر :)

چندها سال ِ پیش در اوج ِ پاییز، یک همچین روزی

یک عدد کبوتـر بال گشود و پا به عرصه ی هستی نهاد و این دنیا را با قدوم  ِ مبارک ِ خویش مزین نمود !
که از قضا بنده باشم :)
امسال با همه ی سال ها فرق داشت
امروز از همه ی امروز های سال های پیش بزرگتر شدم !
از امروز به بعد با همه ی از امروز به بعد های سال های قبل تفاوتش از زمین است تا آسمان !
اتفاقات ِ از این به بعد ِ زندگی ام ؛ به همه ی اتفاقات ِ سال های قبل و قبل تر دهن کجی میکند !
صدای خنده هایش را میشنوم :)
طبق ِ معمول ِ هر 14 ِ آبان ، صبح زودتر بیدار شدم و پر شدم از فکر ...
پرشدم از بی تفاوتی نسبت بی تفاوتی ِ همه !
نه به دعوتِ دوستی به کافی شاپ رفتم و نه با کسی کیک ُ بستنی خوردم
کنج ِ اتاقکم کنار ِ پنجره مچاله در پتو ؛
انار خوردم
برای خودم دستبند ِ دوستی بافتم
با خودم و روز تولدم سلفی گرفتم
خاطره نوشتم
و فکر کردم و فکر و کمی هم ... فکر !
اصلا مهم نیست که تولدم برای کسی مهم نیست :)
سومین دهه ی زندگی ؟
سلام ! باهم خوب باشیم :) ..

  


+ دوست ِ خوبم آرزوست ... دووووست !


+ پ.ن : همین کیک ُ شربت ِ کوچک ِ خانوادگی مرا بس :)
  • کبوتـر :)

گاهی هم میشود به جای غرغر کردن و عصبی بودن و منزوی شدن کنج ِ اتاق ؛ یک روز ِ خوب رقم زد

یک روز مثل ِ امروز :)
فقط کافیست صبح زود که چشم باز میکنم هوا ابری باشد !
انگار روزگار دست ِ تمام ِ اتفاق های خوب را ول میکند تا بی اُفتند ...
اصلا همین که پنجره ی اتاقم رو به حیاط است یعنی خوب ترین اتفاق ِ این خانه !
همین که از ذوق ِ ابری بودن ِ هوا بدو بدو میدوم توی حیاط و تمام ِ این هوای پاک و پاییزی را میکشم توی ریه هایم
یک نیمچه بادی هایم می وَزد لابلایِ سر و صورت و قلقلک میدهد همه حس های خوب ِ توی دلم را
همین که دور تا دور ِ باغچه قدم میزنم ُ نوای ِ دوست داشتنی ام را میشنوم ُ پر میشوم از حس ِ عمیق ِ عشق به خدایی که هرلحظه شکر کردنش کم است
از تک تک ِ گل ها عکس میگیرم ُ سر ِ هنری شدنش کلی ذوق میکنم !
همین که درخت ِ انار ِ باغچه ی ما از نو شکوفه زده :)
تازه قشنگی اش آنجاست که حیاط گردی هایم ختم میشود به بدو بدو کردن برای پریدن توی خانه از ترس رعد و برق !
انگار اصلا حواسم نبود که پاییز آمده !
تازه پاییز به کنار ! آبان هم از راه رسیده و چند روز ِ دیگر قرار است بزرگتر شوَم !
باران ِ قشنگ ِ امروز همه ی آنچه را که باید از دلم میشُست ؛ شُست ...

کوچکترین چیزهایی را که داریم قدر بدانیم !
شاید آن طرف تر کسی در حسرتش باشد ...


+ عکس ؛ تمام ِ امروزم را فریاد میزند :)

+ نوای دوست داشتنی ام را بشنوید ... دوست داشته خواهد شد یقینا :) [کلیک]
  • کبوتـر :)

و این جمعه هم گذشت ُ ...

ککِ ما نگزیـد !

  • کبوتـر :)

هـِجا هجا تقطـیع شدی اربـاب ...

  • کبوتـر :)

برای امشب ترکیب ِ دو حرف کافیست ؛

آخ ...

  • کبوتـر :)

غذایِ نذری را میگذارم جلویم

بغض راه گلویم را بسته و لقمه ها پایین نمی روند!

گلو که هوای ترکیدنش میگیرد ؛

لقمه ی اول ..

لقمه ی دوم ...

پشت هم لقمه میگیرم که هق هقم خفه شود پشت همین لقمه ها و صدایم در نیاید یک وقت

دهانم پُر ِ پُر و چشم ها خالی میشوند تند و تند

و همچنان راهِ گلویم مصدود است.

نذری ات با طعم ِ اشک هم میچسبد ...

  • کبوتـر :)

می شود از حد ِ خودم پا بگذارم فراتر ؟

مثلا
می شود دخترت باشم ؟!
می شود 
صدایت کنم بابا ؟!
بابا حسین ...

  • کبوتـر :)