... پرواز تآ تو باید

همیشه لابلایِ کتاب های قلبمه سلبمه ی سیاسی و تاریخی و امثهالم که میخوانم و میچینم رویِ هم ؛

کتابچه ای خود نمایی میکرد که یادم نبود و نیست کـِی و از کجا آوردمش!

ظاهرِ ساده وکودکانه اش بیشتر به کتاب قصه های قدیمی ام شباهت داشت و باخودم میگفتم چه به دردِ من میخورد!
دیشب خسته و کوفته از روزمرگی ها و شب مرگی ها !؛ یکهو دلم هوایی اش شد!

فارغ از دنیایِ کتاب های قطور و بعضا خسته کننده برداشتمش و شروع کردم به خواندن ...

روضه ای بود برای ِخودش !

با چشمهایم کاری کرد کارستان ! دلم که جای خود دارد ...

در تاریکیِ نیمه مطلق ،کنج اتاقکم زیر پتوی مظلومیتِ مولایم آنقدر بی صدا ضجه زدم که تارهای صوتی ام خفه شدند !

از داستان تولدش گرفته تا یتیمی و غیبتِ صغری و کبری یـَش را یکی یکی مُردم ...

هوووفف

من این پفِ چشمهایم برای او را دوست دارم !


+ اسمش این بود ! دلم برایت تنگ می شود ...


+ بشنوید اَش ...

  • کبوتـر :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی