صبح ِ زود با هزار مشقت از خواب ِ دلچسبمان برخیزیدیم و حاضر گشتیم که شاید زودتر از دیگر دانش جوها برسیم ُ کارمان زودتر انجام شود
ولی زهی خیال ِ باطل !
یک صف ِ طولانی زودتر از من برخیزیده بودند :|
خلاصه به هر مکافاتی که بود نوبت ِ بنده شد و خوشحال و خندان از اینکه کار تمام است مدارک را تحویل دادم
بی خبر از اینکه نوچ !
از این خبرها نیست ُ قرار است حالمان گرفته شود
شنیده بودم که برای ثبت نام ُ این جور قرتی بازی ها زیادی آدم را میشوتند این ور و آن ور
ولی شنیدن کی بود مانند دیدن !
خلاصه با پاس کاری شدنمان به سوی ِ این اتاق ُ آن اتاق و جناب ِ آقای فلان ُ سرکار خانم ِ بسار برای گرفتن پرینت ُ اسکن ُ فرم تعهد ِ شماره فلان و کوفت و زهر مار
و از آنجایی که همه ی پاس ها پس از طی کردن ِ مسافتی طولانی یا اوت میشد یا آفساید !، بنده 6 ساعتی را مهمان ِ دانش گاه بودم !!
حالا مثلن اینکه رفتم قسمت ِ کتابخانه ی دیجیتال ُ بدون ِ توجه به تابلوی بالای در فریاد زدم که پرینتر کجاست ؛
و با هیس ِ عمیق ِ آقای پشت ِ سیستم مواجه شدم ُ دلم میخواست مسیر را سینه خیز برگردم بماند :|
ترمکی است دیگر ... باید یک جوری رسوا کند خودش را بلاخره ... :))
علی ای حال پس از مشقات ِ فراوان آخرین مرحله ی پروسه ی دهشتناک کن کور هم گذشت ُ ما هم به زمره ی دانش جویان پیوستیم !باشد که رستگار شویم :|
و من الله توفیق!
منم همین مکافات هارو تجربه کردم امسال!!!!